فک کنم اول راهنمایی بودیم که اردیبشت آن سال طبق معمول همیشه قرار بر این شد که بریم اردوی مدرسه ای. از اونجایی که اردیبشت ماه بود و حالو هوامون بدجور آلوچه ای شده بود و اینکه درختش توو باغ هر دومون بود. بعد منو محبوبه با خانواده صحبت کردیم و با مخالفت شدید اوشان به دلیل نارس بون میوه روبه رو گشتیدیم. درخت آلوچه ته باغ هر دوتامون روییده بود. یه روز تصمیم گرفتیم بار و بندیلو ببندیموووو. بهله! آن روز شوم با اتفاقای بسیااااااااااار. و امره وسه نگیت! روز اردو فرا رسید و اواسط راه که بودیم یه نگ.

لطفا با ڪفش نیاید روے فرش قرمز دل ما. ما با ایט دل عاشقے میڪنیم! ن ب ض یڪ زندگے. چہ رنگے از احساس مے گیرد لحظہ هایم. لحظہ ها را ثبﭞ مے ڪنم. دلم ق رص تر شد.

محفل عشق است اینجا پای نور غرق عشقیم دل پر از شوق حضور. اطلاعیه مراسم یادبود دوست عزیزمان مرحوم هاشم شیدایی. ساعت 15 تا 16 مسجد سید الشهداء. به یاد دوست عزیزمان فاحته ای قرائت شود. روحش شاد و یادش گرامی. مجمع دلسوختگان بقیع بیرجند مراسم.